چقدر دلم تنگ شده بود برای خانه محقرِ مجازیام.
و همین طور، دلم لک زده بود برای نفس کشیدن در هوای دوستان.
ولی نشد. چله عزلت نشینی، اول به خاطر این بود که اسپیکرمان لارنژیت گرفته بود و صدایش در نمیآمد. و لاجرم دستگاهمان را به مرخصی فرستادیم تا خوب شود.
و بعد به خاطر این بود که دلم نمیخواست خلوت رمضانیام را با چیزی غیر از خودش پر کنم. البته نه به آن شوری که خیال میکنید. روی کاغذ و یا توی ذهنم هی نوشتم و خط زدم و به بایگانی سپردم. اما دستم به تایپیدن نمیرفت تا امروز که لابد از دنده راستم پا شدهام. این قدر بچه خوبی شدهام که نگو! هم دست به تایپ شدهام و هم این که گوش شیطان کر، چشمش کور، از دیشب تا حالا پنج جزء قرآن خوندم. آخه دیروز فهمیدم یکی از معلمها که سرور ما هستند: باز هم گوش شیطان کر، چشمش کور، یک دور قرآن را ختم کرده توی همین دهه اول رمضان و من چقدر از این قافله عقبم.
التماس ریا حاج خانوم! تقبّل الله..
خوب مسابقه است دیگر. چه کنیم. خودش گفته: فاستبقوا الخیرات. پس به این جهت خاطر، بشتاب بلکه این چند روزه دریابی.
به هر حال نوشتهام تازه نیست ولی تازه از زیر تایپ درآمده. و شاید هم جوهرش هنوز خشک نشده باشد.
سرگردان و بی سامان و حیران،
دل در این بادیه بسیار شتافت؛ که چه بشود؟ نمی دانم. شاید به دنبال چشمه معرفت.
ولی حاصل آن همه بادیه گردی، فقط بیگانگی بود و غریبگی.
راستی! این دل سرگردان و بیسامان و حیران، تابعیت کدام سرزمین را دارد در شناسنامهاش؟
طبق قوانین بشری، تابعیت دو گونه است: یا اصلی است و یا اکتسابی.
و انسانها، اگر دلشان را نادیده بگیریم، گاهی ممکن است فاقد هر گونه تابعیتی باشند.
تابعیت هم که نداشته باشی یعنی بیگانه و بدون پشتیبان.
چه حکایت عجیبی است درد بیکسی یک بنی آدم، آن هم در میان میلیاردها جمعیتِ این کره خاکی.
دل یتیم من، یک نوازش گرم میخواهد.
کجاست فرمانروای محبت، تا این موسای رها شده در تلاطم نیل را، گرم در آغوش بگیرد.
و بعد برای چندمین بار منت بگذارد که :
وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی
شاید در مهمانخانه رمضان…
یک مهمانخانهی پنج ستاره که شناسنامه و کارت ملی نمیخواهد. کافی است نامت عبد الله باشد، فرزند آدم و حوا.
« ?وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا»
و در تالار پذیراییاش، احسان وکرامت و نوازش رحمت و مغفرت سرو میشود همراه با موسیقی کلام وحی.
ای خدای شهر رمضان!
یک دلِ تنها، دست و پا میزند در میان امواج خودش.
میشود نجاتش دهی و به وادی ایمن ببری؟
شاید او هم به سینای تو پا نهد
و بشنود از جانب طور ندای «إنی اَنا الله» تو را.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی